عکاسی را دوست دارم. از حدود 7 سال پیش با یک دوربین سایبرشات سونی که خیلی اتفاقی به من رسید در یک هیئت شروع به عکاسی کردم و دنیای بیپایان این دریچه دو و نیم و در یک و نیمی ویزور به رویم باز شد و تا الان گریبانگیرش هستم. در هر کاری هم که وارد شدهام سعی کردهام آدمهای معروف و کاردرست و همچنین نخالههای آن کار را بشناسم. عکاسی یکی از آن شغلهاییست که نخالههایش بیشتر از کاردرستهایش هستند. خدا را چه دیدی، شاید من هم یکی از آن نخالهها باشم، اما اگر یکم بخواهم خودم را تحویل بگیرم، با درصد کمتری نسبت به خیلیها میتوانم نخاله باشم و میگویم چرا.
تاکنون خیلی از سبکهای مختلف عکاسی را امتحان کردهام. از خبری بگیرید تا فشن و غیره. ولی یک حوزه از عکاسی بود که تا همین 6، 7 ساعت پیش تجربهاش نکرده بودم و بسیار برایش کنجکاو بودم. عکاسی در حوزه موسیقی، علیالخصوص عکاسی از کنسرت. چرا که خب، عاشق ضیافت نور و صدا هم هستم. حالا چرا کنجکاو؟ چون میدانستم یکی از نخالهدانیهای عکاسی در همین عکاسی کنسرت خلاصه میشود. از قوانین و تبصرهها برای عکاسهای خبرگزاری و نادیده گرفتن این قوانین برای عکاسیهای شرکت تهیهکننده و برخوردهای نامناسب بخش حفاظت بگیرید تا صف بستنِ به اصطلاح عکاسها برای آفیش شدن و کسب اجازه برای عکاسی از این کنسرتها. و به طبع سوء استفاده تهیهکننده از این موضوع و حتی منت گذاشتن سر عکاس که بله، ما لطف کردیم به شما و خبرگزاریتان مجوز عکاسی از این کنسرت را دادهایم. به همین خاطر میتوانم به شما اطمینان دهم که اگر کنسرتی رفتید و عکاسی کنار دستتان نشسته بود و در حال عکاسی از صحنه کنسرت بود، به احتمال 99% به بهای حضور در این کنسرت دارد برای خبرگزاری عکاسی میکند.
اما امشب این نخالهدانی را با تمام وجود حس کردم. زمانی که میدیدم عکاس یک شات میگرفت، 30 ثانیه با خواننده مورد علاقهاش همخوانی میکرد، یک استوری میگرفت و یک شات دیگر. با دیدن این رفتار دغدغه این عکاسنماها را کامل درک کردم. این دوستان میخواهند به بهانه عکاسی از کنسرت، از همخوانی با خواننده محبوب خود لذت ببرند و به زعم خود رایگان به این موهبت دست یافتهاند. اما خبر ندارند که با همین رفتار، عکاسی در این حوزه تبدیل به بازیچهای برای تهیهکنندگان و مجریان کنسرت شده و این افراد از هیچ سوء استفاده که فکرش را کنید دریغ نمیکنند.
کلام را کوتاه کنم، کار رایگان انجام دادن بیشتر از اینکه در چشم شما دود فرو کند، در چشم همصنفهای شما که هر سه موضوع علاقه و استعداد و عزت را دارا هستند فرو میرود. فقط امید دارم که این عزیزان روزی به این حماقت خود پی ببرند. هر چند تا همین امروز هم کار دل به جان رسیده است و کارد به استخوان.
اتفاقی که اخیرا حالم را بهتر کرد دیدن چهره و شنیدن صدای یک دوستِ تازه است که از دریچه آن ماهپاره (به قول مادر بزرگم) با موسیقی جدید گروهشان به اسم "دی بلال" پخش شد. موسیقی به زبان بختیاری است، خواننده خانم است و صدایی بهشدت عجیب و گیرا دارد، و هر لحظه من را بیشتر برای نوشتن در اینجا در موردش تهییج کرد.
بشنوید "